پارت ۳ یک اشتباه

مرینت:به سمت خونه آدرین رفتم و ۱۰ دقیقه دیر کردم وقتی وارد شدم پشمام ریخت مگه اینجا یه مهمونی عادی نبود ؟
یه پارتی بزرگ بود یه عالمه دختر با لباس های لختی و یه عالمه پسر توی هم بودن مثلا قرار بود یه تولد عادی برای ادرین باشه کسی رو زیاد نمیشناختم آلیا رو دیدم تو بغل نینو بود با خودم گفتم بهتره مزاحمش نباشم چیزی رودیدم که قلبم رو شکست آدرین در حالی کی یک دختر بغلش بود دلشت مشروب میخورد و این بیشتر قلبمو شکست که دختری که ازش متنفرم یعنی لایلا تو بغل آدرین بود و داشت باهاش میرقصید اشک از چشمام جاری شد بدو بدو به سمت خونه میرفتم و آلیا و نینو که تازه متوجه حضورم شده بودن اسمم رو صدا میزدن و دنبالم میدویدند برای اینکه نفهمن دارم گریه میکنم با تمام سرعت میدویدم به سمت خونه که ناگهان پام پیچ خورد و درحالی که داشتم میوفتادم چشمام رو بستم اما انکار یهو یکی من تو بغلش گرفت چشمامو باز کردم که دیدم لوکا با حالت چهره نگران داره نگام میکنه و ازم پرسید خوبی ؟ مرینت :نه اصلا خوب نیستم لطفا منو مخفی کن لطفا لوکا .،. لوکا سوییشرتش رو در آورد و دور مرینت انداخت مرینت رو بلند کرد و حالت ملکه ها گرفتش و با سرعت به سمت برج (اسم برج پاریس رو یادم نمیاد🤣😐)رفت مرینت رو روی صندلی گذاشت و روی زمین زانو زد و دست های مرینت رو گرفت و ازش پرسید .لوکا:هی مرینت جون به لبم کردی میشه بهم بگی چیشده؟
مرینت:لوکا من اونو دیدمش اونم با کسی که ازش متنفرم